کاروان

دیگر نه فرصتی برای ماندن است. و نه مجالی برای طواف خانه‌ی دل. باید سر به آستان جانان نهاد و دل را فدا کرد و ره کوی رندان را پیش گرفت.
امروز باید نفس را در مسلخ عشق قربانی کنیم تا از قافله باز نمانیم. روز عید است. روزی که خود را قربانی باید کرد. و این عشق را به پایکوبی نشست. امروز معشوق از عاشق قربانی می‌خواهد. امروز سنگ محک را بر عشق زنند تا ارزش و جلای آن هویدا شود. امروز دل را باید به دریا سپرد.
آخر دیگر کاروان، سفر را آغاز کرده است. دیگر باید مستی کرد. دیگر زمانی برای ماندن نیست. نباید از قافله باز ماند. باید گذاشت و گذشت...

ای کاروان، آهسته ران، آرام جانم می‌رود...

                                                        قلم چی

عدالت

جهان باغی است که گردشگر آن، شریعت است. و شریعت، پادشاهی است که پیروی‌اش واجب است. و پیروی، روشی است که حکمران، بدان استوار گردد. و حکمران، چوپانی است که سپاهیان، او را کمک کنند. و سپاهیان، یاورانی‌اند که ثروت، آنان را اداره کند.  و ثروت، روزی است که مردمان، آن را گرد آورند. و مردمان، توده‌هائی هستند که عدالت آن‌ها را به بندگی بکشاند. و عدالت، بنیانی است که جهان بدان استوار گردد.

قلم چی

پیام یک شهید

به مد پرستان  بگویید که آخرین مد دنیا کفن است!

قلم چی

آخر خط

           ما اهل فرهنگیم همه جا!