کاروان

دیگر نه فرصتی برای ماندن است. و نه مجالی برای طواف خانه‌ی دل. باید سر به آستان جانان نهاد و دل را فدا کرد و ره کوی رندان را پیش گرفت.
امروز باید نفس را در مسلخ عشق قربانی کنیم تا از قافله باز نمانیم. روز عید است. روزی که خود را قربانی باید کرد. و این عشق را به پایکوبی نشست. امروز معشوق از عاشق قربانی می‌خواهد. امروز سنگ محک را بر عشق زنند تا ارزش و جلای آن هویدا شود. امروز دل را باید به دریا سپرد.
آخر دیگر کاروان، سفر را آغاز کرده است. دیگر باید مستی کرد. دیگر زمانی برای ماندن نیست. نباید از قافله باز ماند. باید گذاشت و گذشت...

ای کاروان، آهسته ران، آرام جانم می‌رود...

                                                        قلم چی

نظرات 1 + ارسال نظر
سارا پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:15 ق.ظ

سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد